خیابانی به نام «انقلاب»: آصف بیات٬ ترجمه مهرداد امامی

خیابانی به نام «انقلاب»

آصف بیات٬ ترجمه مهرداد امامی

مقدمه‌ی مترجم: متن پیش رو ترجمه‌ی فصل هشتم کتاب آصف بیات با عنوان زندگی به‌مثابه‌ی سیاست است که در سال 2010 توسط انتشارات دانشگاه آمستردام منتشر شد. هدف از ترجمه‌ی این فصل، مشخصاً صحبت از اهمیت انقلاب ایران و نقش ویژه‌ی فضا/زمان انقلابی به واسطه‌ی مکان مشخصی چون «میدان انقلاب» تهران است، آن هم در شرایطی که شبکه‌های ماهواره‌ای از قبیل شبکه‌ی «من و تو» سعی دارند از طریق تحریف واقعیت‌های تاریخی و ارائه‌ی مستنداتی فاقد اعتبار در رابطه با تاریخ حقیقی سال‌های رژیم پهلوی و روزهای منتهی به انقلاب 57 و نیز صِرف ایجاد احساساتی نوستالژیک نسبت به گذشته‌ای از دست رفته، اذهان عموم را منطقاً به این نتیجه‌گیری برسانند که انقلاب امری غیرضروری بوده. بدین سبب، در میان همه‌ی این اطلاعات و تاریخ‌سازی‌های مذبوحانه در قالب مستندهایی چون «از تهران تا قاهره» و «رضاشاه» و بیرون کشیدن خاطرات گذشته‌ی نیک! از ذهن خواننده‌های پاپ قدیمی که در آن تو گویی در رژیم پهلوی احدی احساس ناراحتی نمی‌کرده، صحبت از انقلاب و حال و هوای انقلابی، آن هم به میانجی مکان تأثیرگذار و خاطره‌اندودی چون میدان و خیابان انقلاب، می‌تواند ما را بیش از پیش دلبسته‌ی انقلاب و روحیه‌ی انقلابی‌گری سازد. ورای تمام این‌ها، پرداختن به موضوع سیاست‌های خیابانی که از قضا نام تنها کتابی است که از آصف بیات به فارسی برگردانده شده، از اهمیت فراوانی در حوزه‌‌های انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی و مطالعات شهری برخوردار است. ترجمه‌ی این متن، تقدیم می‌شود به تمامی کسانی که در طول سالیان پیش و پس از انقلاب، در همین خیابان و مناطق مشابه آن، زندگی خود را سیاسی زیستند و سیاست را زندگی کردند و در همه‌ی این سال‌ها، ناملایمتی‌ها و سرخوردگی‌ها را به «روح انقلابی خیابان» بخشیدند.

**

در یازدهم فوریه 1979، رادیو تهران پیروزی انقلاب ایران و بنابراین پایان پادشاهی 2500 ساله را با شادمانی زائدالوصفی اعلام کرد. (1) حالت فوق‌العاده‌ی شور و هیجان بر مردمی که به شکل جمعی به خیابان‌ها می‌ریختند، غلبه یافت. جوانان می‌رقصیدند و زنان در حال پخش آب‌نبات و شربت، پابه‌پای جمعیت حرکت می‌کردند. وسایل نقلیه یک‌صدا بوق‌های خود را به صدا در می‌آوردند و چراغ‌هایشان در همان حال که خیابان‌های اصلی را بالا و پایین می‌کردند، می‌درخشید، خیابان‌هایی که تنها چند روز پیش از آن شاهد نبردهایی خونین میان انقلابیون و ارتش شاهنشاهی بودند. در واقع، برخی از همین خیابان‌ها تبدیل به نقطه‌ی کانونی فوتوژورنالیسم جهانی شدند، موضوع بعضی از چشم‌گیرترین عکس‌های انقلاب در ایران، عکس‌هایی که تصاویر مشترک نقاط عطف سیاسی و عظیم را در سرتاسر کره‌ی خاکی انتقال می‌دادند- دریایی از مردم که در میادین شهر و خیابان‌های در حال آتش‌سوزی صف‌آرایی می‌کنند، یارانی که انقلابیون مجروح را حمل می‌کنند، تصویر موقّر اما نگران سربازان و البته مجسمه‌های در حال سقوط و بازگشایی درهای زندان. همه‌ی این‌ها نشان‌گر «سیاست خیابانی» برهه‌های استثنایی است، یعنی ویژگی‌های مشترک بسیاری از شورش‌های سرنوشت‌ساز که منجر شدند به موقعیت‌های متمایز فضایی در «خیابان‌های برآشفتگی» (streets of discontent). در تهران، چنین فضایی میدان انقلاب بود، به‌ویژه خیابان انقلاب؛ در قاهره، میدان تحریر و در استانبول میدان تقسیم.

به کدام علّت این فضاهای مشخص به عنوان محل بیان مبارزه و بسط همبستگی عمل می‌کنند؟ چه چیز آن‌ها را از سایر مکان‌ها متفاوت می‌سازد؟ عمده‌ی ادای سهم پیشگامانه در باب فضا و سیاست، آن‌طور که به عنوان مثال، فوکو، لوفور و دیگران از آن حمایت کردند، بر این امر متمرکزند که چگونه قدرت (سیاست) به فضا شکل می‌بخشد- به‌طور مثال، زندان مدرن یا تقسیم فضایی خیابان‌ها و کوچه‌ها به چه نحو گسترش یافتند تا بدن‌های سوژه‌های مدرن را منضبط سازند (یعنی نحوه‌ی راه رفتن و حرکت‌مان در فضاهای عمومی و مواردی از این دست)؛ چگونه تخصصی شدن کارکردی در خانه‌ها (از قبیل جداسازی آشپزخانه، اتاق‌خواب‌ها و اتاق-های نشیمن)، بازیابی اخلاقی طبقه‌ی کارگر را نشانه گرفتند؛ و به چه ترتیب هدف بولوارهای باز مدرن (به منزله‌ی فضاهایی شفاف)، ایجاد محدودیت برای شورش‌ها از طریق قرار دادن شورشیان در معرض نظارت پلیس بود. (2) این نوشته به روی دیگر سکّه می‌نگرد، به فضامندی برآشفتگی‌ها، یعنی- چگونه اَشکال فضایی خاص به احساسات و همبستگی‌های شورشی شکل می‌بخشند، آن‌ها را برمی‌انگیزند و جرح‌وتعدیل می-سازند. به بیان روشن‌تر، من بر بسیج انقلابی در خلال انقلاب 1979 ایران و ابعاد فضایی آن متمرکز می‌شوم و اشاره‌هایی به سیاست‌های خیابانی قاهره و استانبول و محل‌های آن‌ها در طول اواخر دهه‌ی 1990 می‌کنم.

انقلاب

در ایران، روز پیروزی انقلاب، نقطه‌ی اوج بیش از هجده ماه تظاهرات توده‌ای، مبارزه‌های خشونت‌بار، درگیری‌های صنعتی وسیع، اعتصاب سراسری و بسیاری ترفندهای سیاسی بود. با این حال، خاستگاه انقلاب به عقب‌تر برمی‌گشت؛ ریشه‌ی انقلاب در دگرگونی‌های ساختاری‌یی بود که پس از دهه‌ی 1930 اِعمال شدند در زمانی که کشور دست‌خوش فرآیند نوسازی شده بود. انقلاب پس از کودتای 1953 به سازماندهی سیا که نخست‌وزیر ملی‌گرا، محمد مصدق را سرنگون کرد و شاه را به مقام سابق بازگرداند، سرعت گرفت. این دگرگونی‌های ساختاری موجب ستیزهای بسیاری شدند که اصلی‌ترین آن‌ها ستیز میان توسعه‌ی اجتماعی-اقتصادی و خودکامگی سیاسی بود. (3) ناکارآمدی دولت، فساد و حس نابرابری در میان بخش‌های زیادی از جامعه‌ی ایران، ستیز سیاسی در کشور را تسریع کرد.

سیاست نوسازی و دگرگونی اقتصادی که به دست دولت هم در زمان رضاشاه (46-1925) و هم محمدرضا شاه پهلوی آغاز شد، منتهی به رشد نیروهای اجتماعی جدید و نگرانی گروه‌های اجتماعی سنتّی گشت. تا اواخر دهه‌ی 1970، طبقه‌ی متوسّط مدرن بزرگ و ثروتمند، جوانان مدرن، زنان حاضر در عرصه‌ی عمومی، طبقه‌ی کارگر صنعتی و تهی‌دستان جدید متشکّل از زاغه‌نشین‌ها و ساکنان غیرقانونی، بر عرصه‌ی اجتماعی حاکم بودند. به استثنای مورد آخر، سایر موارد نمایان‌گر ذی‌نفعان توسعه‌ی اقتصادی بود که از منزلت نسبتاً بالا و مزایای اقتصادی مشابهی برخوردار بودند. با این حال، تداوم خودکامگی کهنه‌ی شاه مانع از آن می‌شد که این لایه‌های اجتماعی رو به رشد از مشارکت در فرآیند سیاسی باز بمانند. همین خودکامگی، آن گروه‌ها را عصبانی کرد. در عین حال، گروه‌های اجتماعی قدیمی- بخشی از بازاری‌های سنتّی، قشر میانی شهرنشین‌های دیرین، روحانیون و سایر هواداران نهادهای اسلامی- به واسطه‌ی راهبرد نوسازی درمانده شدند، زیرا این راهبرد به منافع اقتصادی و منزلت اجتماعی‌شان ضربه می‌زد.

مردم همراه با تمام مجاری نهادی و عرفی نزدیک به بیان بر‌آشفتگی در نتیجه‌ی سرکوب، به شکلی فزاینده از دولت بیگانه شدند. در این فاصله، فساد، ناکارآمدی، حس نابرابری و اهانت اخلاقی، توصیف‌گر روان‌شناسی اجتماعی بسیاری از ایرانیان بود. از این رو، در خلال دهه‌ی 1970، در اوج حکم‌رانی خودکامانه‌ی شاه و توسعه‌ی اقتصادی چشم‌گیر، بسیاری از مردم (شاید غیر از طبقه‌ی بالا و دهقانان زمین‌دار)، ناراضی به نظر می‌رسیدند، هرچند به دلایلی متفاوت. اما همه‌ی آن‌ها در نکوهش شاه و متحدان غربی‌اش به خاطر آن شرایط اتفاق‌نظر داشتند. از این رو، شگفت‌آور نیست که زبان مخالفت و اعتراضات غالباً ضدپادشاهی، ضدامپریالیستی، جهان سوم‌گرایانه و ملی‌گرا بود و در نهایت تبدیل به گفتمانی دینی شد.

فرصت برای بسیج مردمی با آنچه ما دانشجویان «نسیم کارتری» می‌نامیدیم، فراهم شد. سیاست حقوق بشری پرزیدنت کارتر در اواخر دهه‌ی 1970، شاه را مجبور کرد که فضایی سیاسی برای میزان محدودی از بیان [اعتراضات] فراهم کند. این بیان اعتراضات، که داشت اتفاق می‌افتاد، به شکلی فزاینده شکل گرفت و ظرف کمتر از دو سال، پادشاهی را سرنگون کرد. همه‌ی این‌ها با ملایمت محدودی در مورد سانسور آغاز شد که برخی فعالیت‌های ادبی/روشنفکری (در موسسه‌ی گوته و دانشگاه‌هایی در تهران) و گردهمایی‌های عمومی به واسطه‌ی اسلام‌گرایان سیاسی (در مسجد قُبا) را مجاز می‌شمرد. این جریان از جانب روشنفکران و سیاست‌مداران لیبرال با پخش نامه‌های سرگشاده‌ی انتقادی خطاب به مقامات عالی‌رتبه ادامه یافت. در همین حین، مقاله‌ای توهین‌آمیز در روزنامه‌ی اطلاعات، علیه آیت‌الله [امام] خمینی موجب تظاهرات در شهر مقدّس قم شد که در آن، چندین تن از تظاهرکنندگان کشته شدند. به منظور گرامی‌داشت این کشته‌شدگان، تظاهراتی در مقیاس وسیع در شهر آذری‌نشین تبریز بر پا شد. این حکایت از آغاز زنجیره‌ای از وقایع داشت که به یک جنبش اعتراضی انقلابی ملّی شکل بخشید که بخش‌های گوناگون مردم، اعم از مدرن و سنتّی، مذهبی و سکولار و مرد و زن به نحوی گسترده در آن نقش داشتند و «علما» رهبری آن را به دست گرفتند. اما چرا به طور مشخص روحانیون رهبر انقلاب شدند؟

به مدت بیش از 25 سال حکومت خودکامه پس از کودتای 1953، تمام احزاب سیاسی سکولارِ پرنفوذ و سازمان‌های مردم‌نهاد، حذف یا نابود شده بودند. کودتای به رهبری ایالات متحده، هم جنبش‌های ملی‌گرایی و هم کمونیستی را تارومار کرد؛ ساواک در اتحادیه‌های کارگری نفوذ کرده بود؛ انتشاراتی‌ها سانسور سخت‌گیرانه‌ای را تجربه می‌کردند و به ندرت NGOهای تأثیرگذاری باقی مانده بودند. (4) مخالفت سیاسی سازمان‌دهی‌شده‌ی اصلی از جانب سازمان‌های چریکی زیرزمینی، فدائیان (مارکسیست) و مجاهدین خلق (چپ اسلامی رادیکال)، به گوش می‌رسید که فعالیت‌هایشان محدود به عملیات‌های نظامی جدا می‌شد.(5) اکتیویسم دانشجویی نیز یا محدود به سیاست دانشگاهی درون کشور بود یا فعالیت‌هایی که توسط دانشجویان ایرانی در خارج از کشور انجام می‌گرفت. به بیان کوتاه، گروه‌های سکولار، در حالی که شدیداً ناراضی بودند، به لحاظ سازمانی سرشان بریده شده بود.

با این وجود، خلاف نیروهای سکولار، روحانیون برخوردار از مزیّت نسبیِ در اختیار داشتن ظرفیت گران‌بهای نهادی بودند که شامل ترتیب سلسله‌مراتبی خود، با بیش از ده هزار مسجد، حسینیه، حوزه و مؤسساتی می‌شد که به عنوان وسایل حیاتی ارتباط در میان رقبای انقلابی ایفای نقش می‌کردند. اسلام‌گرایان جوان، چه دختران و چه پسران، به همراه روحانیون جوان، نهاد «علما» را به مردم پیوند می‌دادند. ترتیب سلسه‌مراتبی، تصمیم‌گیری یک‌دست را تسهیل می‌کرد و هر دو جریان نظام‌مندِ ترتیب و اطلاعات، تضمین‌گر نظم بودند؛ تصمیمات رده‌بالا در مساجد هم بین فعالان و هم عموم مردم پخش می‌شد. به بیان مختصر، ظرفیت نهادی روحانیون، علاوه بر عمومیت قابل‌توجه و ابهام در پیام انقلابی آن‌ها، رهبری‌شان را تضمین می‌کرد. آنچه ورای فقدان بدیلی قابل اعتبار، آن رهبری را حفظ کرد، پایان نسبتاً سریع وقایع انقلابی بود- زمان کمی برای بحث و مخالفت وجود داشت تا جنبشی اجتماعی پدیدار شود یا اینکه یک رهبری بدیل ممکن گسترش یابد. از این رو، جنبش اسلامی در حال شکوفاییِ دهه‌ی 1970، به سرعت تبدیل به حکومتی جدید شد. آن‌گاه، «اسلامی‌سازی» تا حد زیادی پس از پیروزی انقلاب پیشروی کرد و در همان ابتدا از بالا توسط حکومت اسلامی جدید تقویت شد. این امر در بنیاد‌ نهادن حکومت روحانیون، نظام قانونی اسلامی، کنش‌ها و نهادهای فرهنگی جدید و نظارت اخلاقی فضای عمومی تجلّی یافت.

خیابان‌های برآشفتگی

مشخصاً انقلاب‌ها صرفاً برهه‌های استثنایی شورش‌ها و تغییر رژیم و «لحظات شوریدگی»، آن‌طور که نام گرفته‌اند، نیستند. انقلابیون نیز کنش‌گران خیابانی قابل رؤیت نیستند. میلیون‌ها نفر در پشت‌صحنه‌ی این تئاتر بسیار پیچیده فعالیت می‌کنند: کارگران در کارخانه‌ها، دهقانان فاقد زمین در مزارع، دانش‌آموزان در مدارس، کارمندان در ادارات و رهبران، البته اغلب در پشت درهای بسته. با این حال، نهایتاً در خیابان‌ها یعنی فضاهای عمومی به تمام معناست که چالش جمعی علیه صاحبان شکست‌ناپذیر قدرت برانگیخته می‌شود، جایی که سرنوشت جنبش‌های سیاسی اغلب اوقات تعیین می‌گردد. به بیان دیگر، ورای مؤلفه‌ی زمانی، انقلاب‌ها در معنای شورش‌ها، بُعد فضایی گریزناپذیری را تصاحب می‌کنند. به همین دلیل، علاوه بر اندیشه در باب اینکه چرا انقلاب‌ها به وقوع می‌پیوندند، چه کسانی در آن‌ها مشارکت می‌جویند، و چگونه وقایع پیشروی می‌کنند، ما همچنین باید در این مورد که آن‌ها در کجا روی می‌دهند، بیاندیشیم. به بیان دقیق‌تر، چرا فضا/مکان‌های مشخصی از قبیل خیابان‌های شهر بیش از سایر فضا/مکان‌ها تبدیل به محل‌های کنش و بیان برآشفتگی مردم می‌شوند؟

انقلاب ایران در وهله‌ی نخست جنبشی شهری بود. تظاهرات‌های گسترده، اعتراضات و تارومار کردن‌ها به شکلی شدید در شهرهای بزرگ، به‌ویژه در تهران، روی می‌داد.(6) درست است که بسیاری از ساکنان روستاها، کشاورزان و دهقانان فاقد زمین نیز بسیج شده بودند، اما آن‌ها روانه‌ی شهرها می‌شدند تا با برآشفتگان مشترک‌شان ارتباط یابند. ایده‌ی شهرها به مثابه‌ی مراکز برآشفتگی شاید به قدمت خود شهرها باشد. شهرها به منزله‌ی مقرّ ثروت، قدرت، جمعیت و نیازهای تمرکزیافته، همچنین محل تناقضات انباشته و ستیزهای اجتماعی‌اند.(7) از این رو، تا شب انقلاب 1979، تهران، پایتخت ایران، چنین مکان متناقضی بود. تهران با جمعیتی حدود پنج میلیون نفر، نشانگر یک سلسله‌مراتب طبقاتی (اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) چشم‌گیر و شاید منحصر به فرد بود. هرم جغرافیایی شهر که در چشم‌اندازی با شیب شمال به جنوب واقع شده بود، سلسله‌مراتب اجتماعی و اقتصادی آن را انعکاس می‌داد. در امتداد شمالی شهر، بلندترین منطقه، جایگاه ثروتمندترین ساکنان و غنی‌ترین محله‌ها می‌شد که مزیّن بود به کاخ سلطنتی بر تارک شهر. مناطق میانی، از شرق به غرب، سکونت‌گاه طبقات میانی، کارکنان دولت، متخصص‌ها و خانواده‌های خُرده‌تاجر بود. تهی‌دستان (مهاجران روستایی جدید و قشرهای پایینی کارگران) تحت فشار قرار گرفته بودند تا سرپناه‌هایی در زمین‌های پایینی شهر در زاغه‌ها و اقامت‌گاه‌های غیرقانونی‌نشین با تسهیلات و خدمات شهری ناچیز، پیدا کنند.(8) در واقع، نابرابری سرمایه نمایانگر نظم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رایج ملت به مثابه‌ی یک کل بود. با این وجود، بُعد فضایی، خیابان‌ها، میادین و نهادهای استراتژیک تهران، ورای تفاوت اجتماعی-اقتصادی عمیقش، عنصری اضافی به بیان سیاست ستیزگرانه ارزانی داشتند.

در میان بسیاری از «معابر انقلابی» از قبیل خیابان تخت‌جمشید [طالقانی کنونی، م.]، خیابان کارگر و میدان ژاله [شهدای کنونی، م.]، یک خیابان شرقی-غربی طویل- که به نحو مقتضی مجدداً نام «خیابان انقلاب» بر آن نهاده شد- به عنوان ستیزآفرین‌ترین فضا در کشور قد افراشت. در همین خیابان بود که مطبوعات بین‌المللی برخی از استثنایی‌ترین تصاویر مبارزات انقلابی را ثبت کردند. می‌توانم به یاد آورم که چگونه من و دوستانم به عنوان روشنفکران و فعالین جوان به سمت خیابان انقلاب می‌شتافتیم تا اخبار را گردآوری کنیم، تظاهرات نماییم، به گردهمایی‌ها بپیوندیم، آثار [انقلابی] را به دست آوریم، در بحث‌ها مشارکت جوییم یا اینکه یاران و رفقا را ببینیم. در خیابان انقلاب بود که اکثر برخوردها، هم در طول انقلاب و هم پس از آن رخ می‌داد، به طوری که آن خیابان به عنوان هسته‌ی فضایی انقلاب تلقّی می‌شد. به چه دلیل این خیابان خاص بسیاری از رقبا را جذب می‌کرد؟ چه چیز آن را تبدیل به فضای متمایز مخالفت ساخت؟

خیابان‌ها به واسطه‌ی ماهیت خود، بازنما‌گر تئاتر شهری مدرنِ مخالفت به تمام معنا هستند. ما تنها نیاز داریم نقشی را که «خیابان» در چنان نقاط‌عطف سیاسی سرنوشت‌سازی همانند انقلاب فرانسه، جنبش‌های کارگری قرن نوزدهم، مبارزات ضدّاستعماری، جنبش ضدّ جنگ ویتنام در ایالات متحده، «انقلاب‌های مخملی» در اروپای شرقی و شاید جنبش جهانی ضدّ جنگ کنونی ایفا کرد، به خاطر داشته باشیم. خیابان محل اصلی سیاست برای مردمان عادّی است، کسانی که به لحاظ ساختاری از مراکز قدرت نهادی غایبند. خیابان‌ها به طور هم‌زمان، مکانی اجتماعی و فضایی، ایستا و پویا، هم محل امور مأنوس و بیگانه و نیز مشهود و خروشان‌اند که هستاری پیچیده را باز می‌نمایانند که در آن، احساسات و نگرش‌ها شکل می‌گیرند، فراگیر می‌گردند و به صورت فوق‌العاده منحصربه‌فردی بیان می‌شوند. خیابان مکانی فیزیکی است که در آن، مخالفت جمعی هم می‌تواند بیان شود و هم به وجود آید. عنصر فضایی در سیاست خیابانی، آن را از اعتصاب‌ها یا تظاهرات نشسته (sit- ins) متمایز می‌سازد، زیرا خیابان‌ها صرفاً جایی نیستند که افراد در آن اعتراض می‌کنند، بلکه محلی‌اند که افراد در آن اعتراض خود را ورای حلقه‌ی بی‌واسطه‌ی خود بسط می‌دهند. به همین دلیل، در خیابان نه تنها عناصر حاشیه‌ای‌شده همانند تهی‌دستان و بی‌کاران، بلکه کنش‌گران برخوردار از اندکی قدرت نهادی نیز از قبیل دانشجویان، کارگران، زنان، کارمندان دولت و کاسبانی که راه‌پیمایی‌شان در خیابان‌ها به قصد بسط مبارزه‌شان انجام می‌شود، یافت می‌گردند. از آنجا که راه‌پیمایی خیابانی- «مدعوان» و نیز «بیگانگی» را گردهم می‌آورد که ممکن است حامی مطالباتی یکسان، واقعی یا تخیّلی باشند و همین بالقوگی فراگیر است و نه صرفاً اختلال یا بی‌ثباتی ناشی از شورش‌ها که مقامات مسئول را تهدید می‌کند، یعنی کسانی که قدرتی نافذ بر فضاهای عمومی اِعمال می‌دارند- در نتیجه، به همراه خود گشت‌های پلیس، نظارت ترافیکی و تقسیم فضایی می‌آورد. تاکتیک پلیسی محاصره‌ی تظاهرات‌کنندگان در یک گوشه، آن‌ها را از جریان عادّی حیات خیابانی جدا می‌سازد، یعنی همان اتفاقی که به کرّات در بهار معترضان مصر در سال 2002 افتاد، که تعبیه شده بود تا بالقوّگی گسترش احساسات به رهگذران را فروبپاشاند.

با این حال، ورای این کلیّت، «خیابان‌های برآشفتگی» جامعه‌شناسی متمایز خود را دارند، یعنی آمیزه‌ای از چندین ویژگی اجتماعی-فضایی. نخست، آن‌ها فضاهایی‌اند که در آن، جمعیتی متحرّک می‌توانند به راحتی و به سرعت گردهم آیند پیش از آنکه مجبور به پراکندن شوند. از این رو، نزدیکی‌های یک پردیس دانشگاهی شهری (از قبیل همانندهایش در تهران)، یا یک مسجد بزرگ (مثل الازهر در قاهره)، یا پیاده‌روهای اطراف کتاب‌فروشی‌ها و تئاتر‌هایی که جمعیت روشنفکر را جذب خود می‌سازند، همه و همه مکان‌های بالقوّه‌ی مبارزه‌اند. از این جهت، نزدیکی خیابان‌های قصرالنیل و طلعت‌الحرب قاهره با کتاب‌فروشی‌ها و کافه‌های روشنفکری‌شان، از جمله کافه‌ی تاریخی ریچ (Riche)، یعنی جایی که افراد برجسته به آن پا می‌گذارند و انقلاب 1952 مصر در آنجا برنامه‌ریزی شد، معنای روشنفکری یکسانی برای میدان تحریر قاهره دارد، همان-طور که خیابان استقلال همین نسبت را با میدان تقسیم استانبول و خیابان انقلاب با میدان انقلاب تهران دارد. دوم، خیابان‌های برآشفتگی معمولاً اهمیت تاریخی یا نمادین دارند، یا در برخی خاطرات ثبت‌شده‌ی شورش و پیروزی، یا صرفاً همانند میدان تحریر قاهره بر حسب مکان‌ها و نمادهای قدرت دولتی- کاخ‌ها، پارلمان، دادگاه‌ها، وزارت‌خانه‌های دادگستری یا امور داخله و غیره.

سوم، خیابان‌های برآشفتگی به عنوان جایگاه شبکه‌های حمل‌ونقل جمعی- ترمینال‌های اتوبوس، تاکسی یا مترو- که دسترسی به مشارکت‌جویان متحرّک را تسهیل می‌کنند، از نواحی زاغه‌نشین حومه‌ای، جایی که اعتراضات تهی‌دستان (بر سر تخریب بیغوله‌ها، کمبود آب، یا کاهش الکتریسیته) اغلب در سطح همان محل باقی می‌ماند و از آن‌ها جلوگیری می‌شود، متمایز می‌گردند. بنابراین، در اواخر دهه‌ی 1970، راه‌پیمایی عظیم غیرقانونی‌نشینان عصبانی جنوب شهر تهران به سمت کاخ شاه در قسمت شمالی شهر از فاصله‌ای زیاد متوقف شد. به همین نحو، اعتراضات توده‌ای غیرقانونی‌نشینان در برابر دسته‌ی تخریب‌گر شهرداری تهران در محله‌ی حومه‌ای خاک سفید، به‌رغم نیرومندی و آشوب‌شان، نتوانست راه به جایی ببرد.(9) حتی اعتراضات توده‌ای توسط کارگران در حلوان، حوالی قاهره در بهار 2008، در مقایسه با تظاهرات‌های سیاسی مرکز شهر در سال 2006 که ملهم از جنبش کفایه (Kefaya) و سایر گروه‌های هواخواه دموکراسی بود، روی‌هم‌رفته محدود ماند. مرکزیّت، نزدیکی، و دسترس‌پذیری، هم در فضا و هم در زمان، ویژگی‌های حیاتی هر نوع خیابان برآشفتگی است.

چهارم، انعطاف‌پذیری نیز به همان اندازه اهمیت دارد. خیابان‌های برآشفتگی نیاز دارند که فضایی قابل مانُور باشند، جایی که معترضان بتوانند به آسانی از پلیس بگریزند- فضایی که باز است اما در احاطه‌ی کوچه‌پس‌کوچه‌های باریک، مغازه‌ها، یا خانه‌هایی است که می‌توانند فرجه یا پناه‌گاهی برای فراری‌های انقلابی عرضه دارند. تعجّبی نیست که میدان تحریر قاهره، میدان انقلاب تهران و میدان تقسیم استانبول همگی تحت احاطه‌ی شبکه‌ی پیچیده‌ای از خیابان‌های فرعی و کوچه‌پس‌کوچه‌ها قرار گرفته‌اند، یعنی جایی که متواری‌های سیاسی می‌توانند در صورت تعقیب پلیس، ناپدید شوند. در اروپا، بولوارهای بزرگ مدرن با نیّت مشخص طراحی شدند تا با چالش سیاسی ناشی از چنین فضاهای متراکم یا پیچیده‌ی مبارزه مقابله کنند. در خاورمیانه، شورشیان احتمالاً بولوارهای باز و گشوده را برای راه‌پیمایی‌های رسمی وفاداران رژیم، یعنی کسانی که دلیلی برای ترس از پلیس و پیگرد قانونی ندارند، باقی می‌گذارند.

در نهایت، ورای جسمیّت محض، خیابان‌های برآشفتگی برخوردار از آمیزگاری (sociality) متمایزی هستند که از طریق آن، همبستگیْ انتقال داده می‌شود، نارضایتی بسط می‌یابد و اخبار فراتر از محیط‌های مجاور پخش می‌شوند. در اینجا به نقش ترمینال‌های اتوبوس، تاکسی یا قطار به منظور جابه‌جایی افراد، اخبار و دانش نه فقط ماورای محدوده‌های شهر، بلکه افزون‌تر از آن، به شهرستان‌های دورتر و فراسوی مرزهای ملّی اشاره دارم. محلّی چون میدان تحریر که در محدوده‌ی خود مراکز گوناگونی همانند مطبوعات، ایستگاه‌های تلویزیونی، هتل‌های خارجی، توریست‌ها، روزنامه‌نگاران و نیز ترمینال‌های اتوبوس دارد، احتمالاً شورشیان سرخورده را جذب خود می‌سازد.

«خیابان انقلاب» در تهران، بسیاری از این ویژگی‌های اجتماعی-فضایی را داراست. حضور شکوه‌مند پردیس دانشگاه تهران (تأسیس در سال 1934) در قسمتی متشکّل از چندین ساختمان که بیش از 20 هزار دانشجو را در خود جا داده، یقیناًَ ادای سهمی در ستیزه‌گری این ناحیه داشته است. در سمت مقابل محوطّه‌ی دانشگاه، [رو‌به‌روی سر در اصلی آن، م.]، صدها کتاب‌فروشی و انتشاراتی وجود داشتند که به شکلی بی‌نظیر، این چند ساختمان را وارد کانون روشنفکری کشور می‌کردند. این بازار کتاب بی‌همتا، پاتوق پرسه‌زنان روشنفکری ایران، نه تنها مطالب آکادمیک، بلکه آثار انقلابی زیرزمینی هم ارائه می‌داد. این بازار کتاب، همانند بازارهای قدیمی مملوء از جمعیّت، هویت متمایز خود را داشت و برخوردار از شبکه‌ی درونی مستحکمی بود- جایی که خبرها پخش و شایعات تأیید می‌شدند. در طول انقلاب، بسیاری از همین کتاب‌فروشی‌ها در خیابان انقلاب، به معترضان خیابانی متواری پناه می‌دادند. هاله‌ی سکولار و چپ‌گرای حاکم بر فضا و کالاهای آن، در تقابل شدید با نواحی مذهبی‌تر اما کمتر تماشایی حوالی بازار بزرگ سنتّی تهران واقع در جنوب بود که به عنوان کانون سیاسی اولیه در دهه‌های 1950 و 60 برای فعالیت‌های سیاسی ایفای نقش می‌کردند. مطمئناً دانشگاه تهران به سیاسی شدن منطقه‌ی میدان انقلاب کمک کرد. اما شاید عوامل مهم‌تری در کار بودند.

در زمان‌های پیش‌تر، مثلاً در اوایل دهه‌ی 1950، اجتماعات سیاسی حوالی دانشگاه تهران شکل نمی‌گرفت، بلکه در وهله‌ی نخست در میدان بهارستان به وجود می‌آمد که ساختمان مجلس واقع در جنوب تهران را در احاطه داشت. تا اواخر دهه‌ی 1970، دگرگونی اجتماعی و فضایی تهران، «مرکز سیاسی» و فیزیکی شهر را بیشتر به سمت شمال، یعنی خیابان انقلاب، سوق داد. از این رو، خیابان انقلاب که در حدّ فاصل میان شمال و جنوب واقع شده بود، شهر را به دو سپهر جغرافیایی و اجتماعی متفاوت تقسیم کرد. به یک معنا، این تقسیم حاکی از «خط سبزرنگ» مجازیِ نشانه‌ی «شمال ثروتمند» (بالای شهر) و «جنوب تهی‌دست» (پایین شهر) بود- تمایزی که صراحتاً در تخیّل و زبان مردم به کار می‌رفت. خیابان انقلاب نه تنها محلّ تلاقی مناطق ثروتمند و تهی‌دست، بلکه محلّ برخورد شهری و روستایی بود. در امتداد شرقی خیابان انقلاب که تقریباً کرانه‌ی شهر محسوب می‌شد، میدان بزرگ شهیاد (که بعدها پس از انقلاب میدان آزادی نام گرفت) قرار داشت که به همراه میدان رضاشاه مجاور خود (همان میدان انقلاب) بزرگ‌ترین اجتماعات شورشی را در پیش و پس از انقلاب ایران گردهم می‌آوردند. این دو میدان، به عنوان مراکز ترمینال‌های اتوبوس و تاکسی میان‌شهری، شبکه‌های حمل‌ونقل حیاتی را در اختیار داشتند که پایتخت را به روستاها و شهرستان‌های مجاور متّصل می‌کرد. تقریباً هر مسافری که به تهران می‌آمد در یکی از این دو میدان پهناور پیاده می‌شد. در این دو میدان، مسافران عامّی بر روی پیاده‌روها استراحت می‌کردند، در اغذیه‌فروشی‌ها یا قهوه‌خانه‌های ارزان‌قیمت غذا می‌خوردند، پرسه می‌زدند، از دست‌فروشان خیابانی سوغاتی می‌خریدند، از اخبار شهر اطلاع می‌یافتند و شاید تظاهرات‌های احتمالی را پیش از ترک شهر نظاره می‌نمودند. در غیاب مطبوعات و رسانه‌های آزاد، از جانب چنین مکان‌هایی بود که مسافران می‌توانستند اخبار انقلاب را پخش کنند. به طور خلاصه، خیابان انقلاب نمایانگر پیوندگاه منحصر به فرد افراد ثروتمند و تهی‌دست، نخبه و معمولی، روشنفکر و لمپن و شهری و روستایی بود. خیابان انقلاب شبکه‌ی سیاسی چشم‌گیر و محل تلاقی امر اجتماعی، فضایی و روشنفکری بود که نه تنها گروه‌های اجتماعی متفاوت، بلکه نهادهای بسیج (دانشگاه) و پخش دانش و اخبار را (زنجیره‌ی کتاب‌فروشی‌ها) گردهم می‌آورد.

از این رو، نخستین حوادث ناشی از اعتراضات جمعی در طول سال 1977 از خیابان انقلاب پدیدار شد. تظاهرات دانشجویی برای آزادی بیان متعاقب ده شب پاییزی گردهمایی ادبی/سیاسی در موسسه‌ی گوته، زنجیره‌ای از اعتراضات توده‌ای خیابانی، شورش‌ها و مقابله‌های نظامی را تسریع کرد که سرانجام منجر به سرنگونی سلطنت شد. روز پیروزیِ سرنوشت‌ساز حاکی از پایان کنش خیابانی نبود. پس از انقلاب، بخش‌های نوین سیاست خیابانی با پیکربندی‌های پیچیده‌تری هویدا شدند. خیابان انقلاب مرکزیت خود را در جغرافیای اعتراضی ایران تا به امروز حفظ کرده است.

یادداشت‌ها:

1.این بخش‌ها برگرفته از کتابم با عنوان «انقلاب بدون جنبش، جنبش بدون انقلاب: مقایسه‌ی اکتیویسم اسلامی در ایران و مصر» است: Comparative Studies in Society and History 42, no. 1 (January 1998), pp. 136– 69.

2. بنگرید به: Michel Foucault, Discipline and Punish: The Birth of Prison (New York: Vintage, 1995); Henri Lefebvre, The Production of Space (Oxford: Basil Blackwell, 1991); Charles Tilly, “Spaces of Contention,” Mobilization: An International Quarterly 5, no. 2 (fall 2000), pp. 135– 59; Eric Hobsbawm, “Cities and Insurrections,” in his Revolutionaries (London: Quartet Books, 1977), pp. 220– 33.

3. بنگرید به: Ervand Abrahamian, Iran Between Two Revolutions (Prince ton, N.J.: Princeton University Press, 1983); Nikki Keddie, Roots of Revolution: An Interpretive History of Modern Iran (New Haven, Conn.: Yale University Press, 1981); Mohsen Milani, The Making of the Islamic Revolution in Iran (Boulder, Colo.: Westview Press, 1986); Fred Halliday, Iran: Dictatorship and Development (London: Penguin Books, 1979).

4. در مورد ماهیت ضدّدموکراتیک رژیم شاه و دلالت‌های سیاسی‌اش بنگرید به: Fred Halliday, Iran: Dictatorship and Development (London: Penguin, 1977); Habib Lajevardi, Labor Unions and Autocracy in Iran (Syracuse, N.Y.: Syracuse University Press, 1985); Homa Katouzian, The Po liti cal Economy of Modern Iran (London: Macmillan, 1982).

5. در مورد فعالیت‌های چریکی در ایران بنگرید به: Halliday, Iran; Abrahamian, Iran Between Two Revolutions.

6. بنگرید به: Asef Bayat, Street Politics: Poor People’s Movements in Iran (New York: Columbia University Press, 1997).

7. برای بحثی عالی در این مورد بنگرید به: Manuel Castells, The City and the Grassroots (Berkeley: University of California Press, 1983).

8. بنگرید به: Bayat, Street Politics, pp. 25– 26.

9. برای توصیف این موضوع بنگرید به: ibid., pp. 105– 6.

منبع:

– Asef Bayat, life as Politics: How Ordinary People Change the Middle East (2010), Amsterdam University Press, Chapter 8: pp. 161-171

برگرفته از «انسان شناسی و فرهنگ»